جامعيت قرآن كريم نسبت به علوم و معارف الهي و بشري
مصاحبه شونده:محمد هادی معرفت و سید ابوالفضل میر محمدی
گستردگي دانش بشري در موضوعات مختلف بويژه در علوم انساني و كلامي سؤالات زيادي را پيرامون دين بويژه اسلام و قرآن و اداره جامعه بشري بر اساس دين برانگيخته و از طرفي پاسخهاي در خور و شايسته كمتر ارائه گرديده است. عمده سؤالي كه در اين راستا ميان پژوهشگران و دين شناسان ارائه ميگردد محدوده جامعيت دين و كماليت قرآن در حوزه نيازهاي بشري است. «نامه مفيد» به اندازه توان خود تلاش مينمايد پارهاي از اين سؤالات را فراروي عالمان و متخصصان قرار دهد تا با استفاده از آنان پارهاي از اين پرسشها را پاسخ گويد. با سپاسمندي از بزرگواراني كه فراخوان نامه مفيد را پاسخ گفتهاند، تأكيد ميكنيم كه صفحات مجله براي پاسخ به اين اقتراح در شمارههاي ديگر نيز گشوده است. اين شماره را به پاسخ حضرت آيتاله محمد هادي معرفت، استاد حوزه و مؤلف كتاب گرانسنگ «التمهيد في علوم القرآن» و حضرت آيتاله سيد ابوالفضل ميرمحمدي استاد و رئيس دانشگاه الهيات تهران، زينت ميبخشيم. بر آن اميد كه براي خوانندگان مفيد واقع شود.
آيا قرآن كريم نسبت به علوم و موضوعات الهي و بشري جامعيت و كليتي دارد و پاسخگوي همه اين مسايل است يا نه؟ و اصولاً در مرحله بعد اگر جواب مثبت است مكانيزم استخراج اين سئوالات از ظواهر قرآن و يا نصوص قرآن و سنت چگونه است؟
محمد هادي معرفت: بدون شك ما به جامعيت قرآن معترفيم و اساسا «اليوم اكملت لكم دينكم» معناي كمال را ميرساند كه اسلام و در رأس آن قرآن، آنچه را كه نياز بشر بوده بطور كامل عرضه داشته است. ولي صحبت از جامعيت و كمال در اين جهت است كه مقصود از جامعيت و كمال چيست؟ در اينجا برخي از ادعاها افراطي است و آن اينكه هرآنچه بشر به آن رسيده است يا ميرسد از دستاوردهاي علمي، فني، فرهنگي و... تمام اينها در قرآن بوده يا ريشهاش در قرآن هست. و حال آنكه چنين ادعايي گزاف و بياساس است .قرآن اساسا جاي عرضه اينگونه مطالب نيست. مقصود از كمال و جامعيت، جامعيتِ در شؤون ديني است (اصولاً و فروعا). ما اگر مدعي هستيم كه قرآن جامع است يعني آنچه كه در رابطه با اصول معارف هست و آنچه كه در رابطه با بيان احكام و تشريعات هست اينها بطور كامل در دين مطرح است و رؤوس و پايههاي آنها در قرآن موجود است، همين است و بس. بيش از اين ما ادعايي نداريم. زيرا قرآن وقتي كه ادعاي كمال ميكند و ميگويد: «اليوم اكملت لكم دينكم» از اين جهت كه روي كُرسي تشريع نشسته چنين ادعايي را ميكند نه روي كرسي تكوين. اگر مدعي اين كلام، بر كرسي تكوين تكيه داده بود و گفته بود كه هر آنچه كه نيازمندي است، من براي شما آوردهام در چنين ادعايي جا داشت كه بگوييم علوم تجربي و رياضي و تمام ابعاد فرآوردههاي بشري بايد حداقل ريشهاش در قرآن بوده باشد ولي اين سخن را موقعي گفته است كه بر كرسي تشريع تكيه زده پس معنايش اين است كه آنچه در رابطه با شريعت است، اصولاً و فروعا، ما براي شما مطرح و پايهريزي كردهايم. و اين همانند آن است كه يك فقيه كتابي را بنويسد و بگويد هر آنچه مورد نياز بوده است، در اين كتاب گرد آوردهام. اين سخن را موقعي ميگويد كه بر كرسي فقاهت تكيه زده باشد، مثل «من لا يحضرهالفقيه» يا وقتيكه محمدبن زكريا ميگويد: من كتابي مينويسم كه تمام نيازمنديهاي مردم را فراهم كنم و بدينسان كتاب «من لا يحضرهالطبيب» را مينويسد. يعني هر آنچه را كه در عالم پزشكي مورد نياز است من ارائه ميدهم. چرا؟ چون اين سخن را موقعي گفت كه بر كرسي طبابت و پزشكي تكيه زده بود. خلاصه در اينگونه سخنان بايد ببينيم كه گويندهاش خود را در چه موضعي قرار داده و اين سخن را گفته است. اين اولاً، كه مناسبت حكم و موضوع اقتضا ميكند كه آنچه كه در رابطه با شريعت و دين است اصولاً و فروعا مطرح كرده باشد نه غير از آن.و ثانيا اساسا قرآن كريم و همچنين دين، شأنش اين نيست كه در اموري كه مربوط به يافتههاي خود بشر است دخالت كند؛ حتي راهنمايي كردن آن هم معنا ندارد. زيرا خداوند به انسان عقل و خرد و انديشه ارزاني داشته و همان روز اول كه گفت: «و علَّم آدمالاسماء كلَّها»، اسماء يعني حقايق اشياء. يعني ما به انسان قدرت پي بردن به تمام حقايق هستي را دادهايم، همين و بس. آنچه را كه از خداوند سبحانه و تعالي انتظار ميرود همين است و اصلاً براي اينكه انسان آن جنبه خليفةالله فيالارضي خود را به مَنصه ظهور برساند بايد خود بجوشد، خود بتواند نسبت به اين تحدّي به مَلَك، به فعليت برسد و اگر بخواهد به كمك شرع باشد اينكه هنري نيست. پس خداوند آن روزي كه انسان را لُخت آفريد و در اين جهان افكندش، حتي مثل ساير موجودات وسايل دفاعي، پوشش و... براي او فراهم نكرد، حتي به انسان گفت كه لباست را بايد خودت فراهم كني، خوراك را هم بايد خودت تهيه كني، وسيله دفاع را خود فراهم كني، برخلاف ساير مخلوقات، چرا؟ چون به انسان چيزي داده بود كه او را در زندگي بينيازش ميكرد و آن چيز همان عقل و خرد و انديشه اوست و لذا اساسا معنا ندارد كه بگوييم انسان براي پي بردن به مثلثات، هندسه فضايي، فلان قانون رياضي، كمك از شرع بگيرد؛ اين وظيفه شرع نيست. بلكه وظيفه شرع اين است كه برنامههايي طرح كند كه انسان زندگي سالم داشته باشد. اسلام كار به اين ندارد كه شما وقتي به مسافرت ميرويد با حيوان حركت كنيد يا با ماشين يا با هواپيما و... اين وظيفه او نيست. همينطور، اسلام كار ندارد به اينكه انسان چهجور لباس بپوشد، چهجور خوراك بخورد، منتهي ميگويد بايد از راه حلال باشد، اسراف نباشد، از راه تجاوز به حقوق ديگران نباشد، بلكه بايد هر كس به حقوق حقه خود برسد. اسلام آمده است كه زندگي انسان را تعديل بخشد و انسان در زندگي ميانهرو باشد، افراط و تفريط، تعدّي و تجاوز يا كوتاهي در زندگي نسبت به حقوق ديگران نكند، همين و بس. اسلام آمده كه انسان را سعادتمند كند؛ يعني انسان را بهگونهاي راهنمايي كند كه در اين جهان احساس خوشبختي نمايد تا اين مقدمهاي باشد براي خوشبخت بودن در جهان ديگر. و اين نيز به اين است كه زندگي سالم داشته باشد، عدل بر جامعه حاكم باشد، ظلم بر آن جامعه راه پيدا نكند. و لذا قوانين و احكامي در همين رابطه وضع ميكند ولي ساير مطالب، و اينكه حالا ما ميتوانيم از اكسيژن چه استفادههايي بكنيم، آيا ميتوانيم بر اثر فشار هوا، هواپيما بسازيم؟ اينها ربطي به شرع مقدس ندارد، چون انسان خودش به اينها پي ميبرد و اصلاً آن استعدادها و قابليتهايي كه در انسان نهفته است به فعليت ميرسد و بايد هم برسد. پس وظيفه دين نيست كه در شؤون زندگي انسان، در جنبههاي مادي و معنوي انسان كه چگونه زندگي كند (آيا با هواپيما سفر كند يا با ماشين يا با الاغ و كذا) اينها همه مربوط به خود انسان است كه بايد اينها را فراهم كند.
ثالثا، اينكه مدعيان اين مطلب هيچ دليل و شاهدي بر اين ادعاي خودشان ندارند. مقصود از دليل اين است كه آيا در نصوص كتاب يا سنت چنين مسألهاي اصلاً از جانب شرع يا قرآن مطرح شده كه ما همه چيز را براي بشر گفتهايم يا ميگوييم، اين معناي دليل بود. شاهد اين است كه حالا نشان دهيم كه كجاي قرآن راجع به مثلثات صحبت كرده است يا كجاي قرآن راجع به استفاده از رقّت هوا سخن به ميان آمده است و يا از كجا بشر بتواند صنايعي اختراع بكند و... اينها را شاهد هم ندارند و مسأله «لا رطب و لا يابسٍ الافي كتاب مبين» اين ربطي به اين مسأله ندارد؛ چرا كه اولاً، كتاب مبين ميگويد و قرآن نميگويد كتاب مبين به جاي خود محفوظ، بلكه مقصود اين است كه هر آنچه در عالم وجود تحقق پيدا ميكند از پيش نوشته شده است. اين آيه چيزي غير از اين نميگويد و ربطي به قرآن ندارد و مسأله اين نيست كه در قرآن ما همه چيز را گفتهايم. علي ايُّ حالٍ وجه سوم براي ردّ اين مدعا اين است كه اين مدعا نه دليلي دارد و نه شاهدي ميتواند داشته باشد.
با تشكر از استاد، بايد عرض كنيم عدهاي استشهاد ميكنند به بعضي از آيات و روايات و ادله عقليه كه از اين ادله چنين استفاده كردهاند كه شأن قرآن بيان همه چيز است از قبيل «تبيانا لكل شيء» با اين تعبير كه كل وضع شده است براي عموم و شيء به معني وجود و موجود است، پس تبيين براي همه چيز است، هر چيزي كه شيء اطلاق شود. بنابراين اعمّ است از مسايل تكوين و تشريع در خصوص روايات مخصوصا به آن رواياتي كه «كل مايحتاج اليه الناس» كه حضرت ميفرمايد: در نزد ما كتابي است به املاء رسولالله و خط علي كه در اين كتاب كل مايحتاج اليهالناس بيان شده حتي ارشالخدش. بنابراين از اين دسته آيات و روايات محبّت كرده جوابي بدهيد كه از حيث ادلّه عقلي چگونه است؟
محمد هادي معرفت: جواب اين را قبلاً اجمالاً دادهايم و حالا نيز مجددا تكرار ميكنيم و آن اين است كه اين جمله «تبيانا لِكُلِّ شيء» يا «تفصيلاً لكل شيء»، اين را كه گفته باشد و در چه موضعي اين را گفته است اين مسأله هيچ فرقي نميكند. اگر يك مهندس كتابي بنويسد و بگويد فيهِ تبيان كل شيء يعني كل شيء مربوط به هندسه. اين يك امر عرفي است يعني آني كه يتفاهم منه عرفالعام و در خود اين روايت هم كه قرائت فرموديد مثلاً عندنا كتاب علي فيه كل مايحتاج اليهالعباد حتي ارشالخدش، نميگويد ساختمان استكان و ... در فلان كارخانه. بلكه ارشالخدش را ميگويد كه جزء تعزيرات است، جزو ديّات است. يعني حتي ديه ارش خدش را براي ما مشخص كرده يعني در رابطه با شئوون ديني آنچه را كه نياز مردم است ما در اين كتاب روشن كرديم. اين مثل اين ميماند كه صاحب عروةالوثقي وقتي كه آن را نوشت گفت كه من در مسائل مثلاً طهارت و صلاة آنچه را كه شما فرض كنيد نوشتهام حال در چه خصوص؟ وحتي شنيدم به اينكه اگر كسي توانست فرعي بر فروع بيفزايد فلان جايزه را به او ميدهم يعني تمام فروع مفروضه در رابطه با طهارت و صلاة را من در اينجا آوردهام. ديگر فرضي بالاتر از اين نميشود كرد. اين معنايش اين نيست كه هر كسي هر فرضي بخواهد بكند ولو در زمينههاي علوم رياضي اين ربطي به صاحب عروة ندارد لذا اين است كه صدور اين كلام از شارع مقدس است چه در كتاب و چه در سنت، چون اين در موقعي صادر شده كه شارع مقدس روي كرسي تشريع نشسته است و موضع تشريعي به خودش گرفته است لذا قطعا شامل امور تكويني نميشود.اينكه فرموديد آيه تفصيلاً لكل شيء صفتي است براي تورات و طبعا ما نميپذيريم بر اينكه تورات همه چيز را بيان كرده باشد حتي در مورد احكام. به دليل اينكه اگر همه چيز بيان شده بود ديگر نيازي به شريعت بعدي نبود ولي آقايان اين معنا را مطرح ميكنند كه در شريعت و دين به طور اعمّ بعضي روايات و آيات آمده كه دقيقا مسائل و امور تجربي است. مثلاً در باب مسواك روايات آمده يا در باب تنظيف و نظافت كردن بدن يا رواياتي كه درباره بهداشت زندگي انسان است. گاهي در آيات به بعضي از امور تكويني اشاره ميشود و در مورد آنها بياناتي دارد مثل آنچه در طبالنبي و طبالصادق آمده است. چنين مواردي كه شريعت بيان نموده و امام بيان فرموده اينها تفضُّلاً است يا اينكه به عنوان وظيفه بوده؟
نكته ديگري كه از فرمايش حضرتعالي استفاده كرديم اين است كه چيزهايي كه عقل بشر به آن ميرسد نيازي به بيان شرع ندارد اما آقايان ميگويند اگر اين مطلب را ما بخواهيم به وسعت كلمه بپذيريم، اين حرف حتي نسبت به مسائلي هم كه از طرف شرع وارد شده، مطرح است كه خيلي از مسائلي كه شرع مطرح كرده از قبيل مسائلي چون حقوق، روابط انسان با انسانهاي ديگر، عقل بشر به آن ميرسد و چه بسا الآن بعضي از مسايلي كه شرع مطرح كرده حتي قابل اجرا نيست و نظرات ديگري نيز مطرح ميشود. آيا ميشود اينطور استفاده كرد كه آن چيزهايي كه بشر به آنها ميرسد طرح آن در كتاب و... لزومي نداشته مثلاً فرض كنيد بحث ديّات و قصاص و... كه حتي در كتاب مطرح شده اينها امروزه جايگاهي ندارد و عقل بشر خيلي راحت اينگونه از مسائل را حل ميكند و تا حدودي هم حل كرده است. پس در اين صورت اوامر ارشادي چه ميشود؟ بحث عدل و ظلمي كه شما فرموديد چيزي نيست كه بشر نفهمد، پس اگر بخواهيم شرع را در اين مسائل محدود كنيم حتي نسبت به اين مسائل هم گير دارد كه خلاصه بشر راههاي ديگري هم براي بدست آوردن اينها دارد. يعني به تعبير ديگر جنبه تفريط در اين گونه از قضايا پيش ميآيد و افراطي كه شما فرموديد كه خيلي از مسائل مثلاً سياست، مديريت و اقتصاد اينها ربطي به دين ندارد بلكه دين فقط براي مسائل معنوي بشر آمده است اين چگونه تصور ميشود؟
محمد هادي معرفت: در اينجا دوتا مسأله شده يكي اينكه پس چرا ما ميبينيم شارع در بعضي مسائل غير شرعي وارد شده. به شما عرض شود كه ما به اينها عنوان تفضّل ميدهيم يعني امام صادق عليهالسلام كه به عنوان رئيس شرع روي كرسي تشريع نشسته است اينجور نيست كه از ساير علوم عاري باشد، شخص شارع از همه علوم داراست. ما نميگوييم امام صادق عليهالسلام نسبت به ساير علوم عاري است زيرا در اين قبيل از موارد وظيفهاش بيان نيست. بنابراين در اينجا دو مطلب شد كه نبايد با هم خلط كنيم. يعني پيغمبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم كه عقل كل است نميتوانيم بگوييم كه ايشان در همه مسائل عاري است و فقط در خصوص مسائل شرع آگاه است يعني فقط آقاي مسأله گوست. نه اينجور نيست، بلكه در همه چيز واقف است امّا وظيفهاش بيان نيست بلكه وظيفه او در محدوده شرع مقدس است كه بيان ميكند. حالا احيانا محيط خودش را ديد اينها عقلشان راجع به جهتي كه بايد برسد الآن نرسيده. آنها را تفصيلاً آگاه ميكند و لذا اين چه اشكالي دارد كه گاهي اوقات پيغمبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم ـ چون در مدينه مثلاً از آن جهت كه بهداشت كامل رعايت نميشده و پيغمبر هم كه واقف به جهات بهداشتي است و وظيفهاش هم نيست كه اين مسائل را بيان دارد ـ بگويد: خاكروبه را شب در خانه نگه نداريد اين هم بيماري ميآورد و هم پشه ميآورد و هم موجب سرايت ميكروبها به بدن ميشود. مگر اين مريض اگر دوا بخورد، اين ثواب ندارد؟ ثواب يعني مرضيه خدا. زيرا معناي ثواب و عقاب در اينجا كنايه از مرضيه خدا بودن و غير مرضي بودن است. خوب پيغمبر چون جامعه را كثيف ميديد ميفرمود كه لباستان را بشوييد، پاكيزه باشيد و «الحمام يوم و يوم لا» هر دو روز يك مرتبه حمام بگيريد. اين وظيفه شرع نيست. اينها يك نوع ارشاداتي است كه شرع مقدس از باب دلسوزي براي جامعه خودش دارد و لذا از اين قبيل دستورها را ما مثل ساير دستورهايي كه جنبه شرعيت دارد قائل نيستيم. يعني اگر چنين دستورهايي داد، اينها اطلاق و عموميت ندارد. يعني نبايستي با اينجور دستورها كه ارشادي است و در رابطه با محيط خاص خود معصومي است كه اين را دستور داده است معاملات روايات احكام را نمود يعني به اطلاق آن عمل كرد. متأسفانه ما فقهايي را ميبينيم كه با اين قبيل از روايات معاملهاي را كردهاند يعني به اطلاق آن عمل كردهاند حتي در قرآن آنجايي كه درباره عسل ميفرمايد «فيهِ شفاء لِلنّاس» ما به عنوان يك فقيه بگوييم به اينكه بله هر كس هر دردي دارد بخورد، خوب ميشود. چون قرآن به طور عموم و اطلاق گفته، اين حرف غلط است چون اين «فيهِ شفاء للنّاس»، مثل «اقيمواالصلوة» نيست. بلكه يك قضيه خارجيّه است، عسل براي آن محيط در آن وقت شفابخش بوده، آن امراض عمومي، كمبود كلسيم و... كه در جامعه آنها بوده براي آنها خوب بوده امّا نه اينكه برخي بيماريهاي خطرناك دارند بيايند عسل بخورند و عمل به اطلاق آيه كريمه نمايند. اين خطاء محض است.ـ مايك بحثي داريم كه بنده در همين گروه تخصص قرآني مطرح كردم و نوشتهام كه در مشهد مشغول چاپند، در كتاب «التفسير والمفسّرون». كه قرآن در پنج جهت بيانش با بيانات ديگران فرق ميكند اين مسأله را علامه طباطبايي نيز مطرح كردهاند كه پنج ويژگي دارد سخن خدا يكي اين است كه اموري است كه در قرآن به صورت قضاياي حقيقيه واقع شده اينها قضاياي خارجيه است. شخصيه است (كل قضايا نه بلكه بسياري يعني از صد قضيه 70 تا) يعني آنجايي كه قرآن ميفرمايد: «اِنَّ اَشَدَّالناسَ عداوةً للذين آمنوا اليهود»، يعني يهود مدينه؛ اليهود، قضيه حقيقيه نيست كه مراد همه يهود را بگيريم بلكه فقط يهود مدينه. يا «اِنَّ اقربهم مودة للذين آمنوا الذين قالوا انَّا نصاري»؛ فقط نصاراي نَجران مقصود است. يعني در بين اينها، «و اذا سمعوا ما انزل اليك تري اعينهم تفيض منالدم» مقصود اين نيست كه در قرآن بسياري از قضايايي كه مطرح شده حقيقيه نيست بلكه خارجيه است. يعني اشاره به معبود خاص است كه هرگز عموميت ندارد حتي آنجايي كه ميگويد:
«الاعراب اشد كفرا و نفاقا و من حولك مِنَالاعراب و منافقون و من اهلالمدينة مردوا عليالنفاق لا تعلمونهم نحن نعلمهم».
مقصود عربهاي باديه نشين در اطراف مدينه است نه همه اعراب ونه همه باديه نشينها. خلاصه كثيرٌ منالقضايايالقرانيّه انما هي قضايا شخصيه و خارجيه و لذا ما نبايستي اينجور قضايا را حقيقيه بگيريم و قابل تطبيق دهيم در همه چيز و همه جا. اين حرفها غلط است. هذا اولاً و ثانيا اگر يكي از پزشكان عالي رتبه در رابطه با همين دستورهاي شرعي راجع به بعضي از امور كه داده است مثلاً يك نفر گفته به اينكه بالاي ابروهايم يا پشت كلّهام درد ميكرد امام فرمود كاسني بخور. يا مرزن جوش بخور و... مثلاً پزشك عاليقدري ميگفت: ما، ائمه را پزشك حاذق ميدانيم و هيچگاه بنا نيست به دستورهاي پزشك حاذق به عموم آن رفتار شود زيرا كه آن نسخهاي است و براي شخص خاص نوشته. اين دواي آن شخص است يعني اگر حضرتعالي سرت درد ميكرد طبق اين روايت بخواهي مرزن جوش بخوري اشتباه ميكني ـ.
و لذا اينجور دخالتهاي شرع يعني اولياء شرع در برخي از امور از روي تفضل است و جنبه شخصي دارد و نه ربطي به عموم دارد و نه اطلاق و نبايد با آنها معاملهاي شود به مانند ساير عمومات و اطلاقات شرعيه. اين بخش اول از مسأله.
و امّا بخش دوم مسأله پس اگر بشر بناست عقلش به چيزي برسد وظيفه شرع دخالت در او نيست. آيا اين را سرايت بدهيم حتي در خود امور شرعيه؟ مثلاً فرض كنيد در باب تعزيرات، حدود، قصاص و بسياري از ابواب معاملات و حتي در بعضي از احكامي كه مربوط به عبادات هم هست؛ مثل قضيه عدّه، طلاق، حيض و نفاس و بگوييم اين احتياطاتي كه شرع فرموده امروزه به وسيله پيشرفت علوم، ما ممكن است خودمان به اين واقعيات برسيم كه شارع آن وقت از روي احتياط به ما گفته است؛ حالا ما به واقعياتش ميرسيم. مثلاً چنين مسايلي را مطرح كند. مثلاً بگوييم شارعي كه فرموده است زن مطلقه بايد عدّه نگه دارد و اين براي عدم اختلاط مياه كه نطفه گاهي خلط نشود، چنانچه تشخيص علمي داده شد كه اين زن باردار نيست پس عدّه لازم ندارد، چنين حرفهايي را بخواهيم زمزمه كنيم، يا اينكه يك روزي براي زانيه سنگسار بود امروز ممكن است بطرق ديگري اين حقوق را اجرا كنيم كه عقوبت اين شكلي نباشد و همينطور در بسياري از مسايل ممكن است تجديد نظر شود. و بشر خودش دخالت كرده و اصلح را خودش انتخاب نمايد، جواب اين بسيار مفصل است. (بنده تفصيلش را در جلد ششم «التمهيد» كه الآن زير چاپ است نوشتهام. در باب اعجاز تشريعي قرآن.) كه اگر الآن بخواهم خيلي فشرده عرض نمايم، عبارت از اين است كه در تشريعات سه بُعد وجود دارد چون تشريعات يعني قوانيني كه متكفّل به نظم در جامعه است (يعني اصلاً قوانين تشريعي چه وضعي و چه شرعي آن)، اين خود براي ايجاد نظم در جامعه است. نظم يعني چه؟ يعني حُسن رابطه بين فردي و فردي ديگر و فرد و جامعه. خوب انسان بايد حُسنِ سلوك داشته باشد هم در رابطه با خويشتن، هم در رابطه با افراد ديگر و هم در رابطه با كل جامعهاي كه در آن زندگي ميكند، بايد حسن رفتار داشته باشد. حال چه كسي آن را تنظيم ميكند؟ ولي انسان در حيات خود يك رابطه ديگري هم دارد كه آن رابطه با خداست. قانوني كه ميخواهد وضع كند هر چقدر هم مبرّا باشد كه عناصري چون: قوميّت، نژادگرايي، رتبهگرايي (توجه به درجه و مقام)، طايفهگرايي، هيچ در آن نباشد؛ به طوري كه مصفّا و مبرّا از هرگونه موجبات انحراف باشد، اين همان علاقه فرد با فرد و فرد با جامعه است. امّا علاقه فرد با خدا را نميتواند تنظيم كند چرا؟ چون نميداند چه نوع علاقهاي بين فرد و خدا وجود دارد تا آن را تنظيم كند. ببينيد قرآن وقتي كه مسأله ديه را بيان ميكند در همانجا مسأله اخوت اسلامي را هم بيان ميكند، همانجا مسأله عفو، انسانيت و نوعدوستي را هم مطرح ميكند. اينها همه روابطي است كه فرد با خدا دارد. آنجايي كه خداوند مسأله شُفعه را مطرح ميكند در همانجا مسأله اينكه مبادا مثلاً آن جهات خاصي كه قاعده عدل و انصاف در كار هست ملحوظ نباشد و در قوانين شرعيه هر سه بُعد به نحو اكمل رعايت شده و در قوانين وضعيه اگر كامل باشد دو بُعد بيشتر رعايت نميشود. خوب بشر چه وقت ميتواند ادعا كند كه ما ميتوانيم مقدار ارث پدر از فرزند يا فرزند از پدر يا عموي پدر و مادري يا عموي پدري فقط يا عموي مادري را فقط، اين رابطه را مشخص كنيم به نحوي كه مقدار ارثش را هم معين بكنيم نميتواند اين كار را بكند. هيچ به آخرش نميرسد. اين يك نوع رابطهاي است كه در خود جامعه بين افراد هست. در باب ارث خداوند ميگويد: «لا تعلمونَ ايهم اقرب اِليكم» اين تقسيمبندي ارث كه در قرآن انجام شده، روي يك ملاكي است كه ما نميدانيم و شما نميدانيد كداميك از اقوام شما به شما نزديكتر است. كدام نزديكي؟ آن نزديكي كه خدا لحاظ كرده علي اي حال در هيچ جاي دنيا قانون ارث مثل آنچه در اسلام مطرح است، مطرح نيست.با اين بيان مشكل ما دقيقا معلوم ميشود كه در اينجا يك معيار خاصي دارد. پس بشر يك وقتي به مقامي برسد كه بتواند رابطه انسان را با جامعه و با افراد و با خدا درك كند ما در اين باره منكر نيستيم. چون وقتي ميتواند يك علاقه و رابطهاي را تنظيم كند كه مقدار آن رابطه براي آن تنظيم كننده روشن باشد. آيا ميتواند انسان بفهمد كه ميزان رابطهاش با خدا چقدر است. (اين را نميتواند به دست آورد و اما خود خدا ميداند) ولذا ما در احكام شرعيه در آنجايي كه به ما واگذار نشده؛ مثلاً در خصوص حدود به ما چيزي واگذار نشده است اما در خصوص تعزيرات به ما واگذار شده است. يعني در آنجاهايي كه به ما واگذار نشده معلوم ميشود كه شارع يك نسبتهايي را در كار لحاظ كرده لذا به ما چنين اجازهاي داده نشده است «و من يتعد حدودالله و اولئك همالظالمون». در اين گونه از موارد نبايد از آن حدود تعدّي كرد. پس هرگاه بشر بتواند ادعا كند كه من ميتوانم همه روابط انسان را تنظيم كنم حتي با خالق خود؛ ولي فرض اين است كه اين كار براي بشر امكان پذير نيست. پس مسأله اينكه بشر يك وقتي عقلش برسد به اينكه در بعضي از احكام و موضوعات، خودش تشخيص بدهد و واقعيت و حكمش را طبق تشخيص خودش بيان كند اين يك فرض است و هيچگاه نميتواند واقعيت داشته باشد. مثلاً همين مسأله نطفه و عدّه؛ مگر كساني كه زنهايشان را طلاق ميدهند حتما مقاربت با آنها كردهاند مگر شارع نميتوانست از اول بگويد آنهايي كه مقاربت كردهاند و حال آنكه اينها از روز اول معلوم بود. آيا اين مسأله تازه پيدا شده يا از روز اول بوده. زن و شوهري كه بينشان مدت مديدي است كه متاركه عملي هست و حال ميخواهد طلاق دهد، بايد عده نگه بدارد آيا اين مسأله هم تازه پيدا شده است؟ خوب اگر بنا بود واقعا ملاك عدّه، عدم اختلاط مياه آنها باشد پس بايد بگوييم جايي كه زن خودش قاطع است كه شوهر با او نزديكي نكرده پس ميتواند شوهر كند و حال آنكه اينطور نيست بلكه بايد بگوييم كه در اينجا يك حكمت و فلسفهاي در كار است. و لذا بعضي از فقهاي معاصر كه امروزه فتوا دادهاند به اينكه اگر رحم را در آوردند و اين ديگر احتمال آبستني نيست، عدّه ندارد، اين حرف صد در صد غلط است چرا؟ چون اينجور فرضها روز اول هم بوده. حال زنهاي عقيم، پس عدّه نبايد داشته باشند و حال آنكه اين حكم براي زنهاي عقيم نيز از روز اول بوده پس شارع با علم به اينكه برخي از زنان عقيماند و با علم به اينكه بعضي از زنها ممكن است مقاربتي با آنها انجام نگرفته باشد، در عين حال حكم عدّه را تعميم داده، ملاك اين نيست كه ما با پيشرفت علم بخواهيم در اينجا دخالت و ياتوجيهي كرده باشيم. پس معلوم ميشود كه اسرار ديگري در كار بوده است. ما ميدانيم كه هيچ حكمي از احكام شرعيه بدون ملاك نيست چون عقيده داريم بر اينكه «الاحكامالشرعيه الطاف فيالاحكامالعقليه» يعني آنچه را كه شرع ميگويد همان است كه عقل ميگويد. اما كدام عقل؟ عقلي كه لو خلّي و تبعه يعني اگر عقل به آن اسراري كه شرع در نظر گرفته واقف ميشد هر آينه همان حكمي را ميكرد كه شرع حكم كرده منتهي چه وقت عقل ممكن است به آن اسرار پي ببرد. فرض اين است و لذا يك سري از احكام هست كه صرفا جنبه تعبّدي دارد و نميشود آنها را با اينجور مسايل تحليل و بررسي كرد تا اينكه بخواهيم نتيجه بگيريم كه پس ما هم بتوانيم تشريع كنيم يا بعضي احكام را با پيشرفت علم تغيير دهيم.
در اين خصوص بعضي از غربيها يك توجيهي دارند مثل گِنون و از ايرانيها پروفسور حسين نصر، اينها اين توجيه كه ما در همه امور نميتوانيم با عقل و درايت خودمان عمل كنيم ميگويند دنيا و آخرت درست به منزله علت و معلول هستند يعني «الدنيا مزرعةالاخرة» و چون آخرت براي ما غيب است يعني ما كه از امور آخرت خبر نداريم الّا آنچه را كه شارع براي ما بيان كرده و حيات اخروي براي ما مشخص نيست بنابراين ما نميدانيم چه اعمال و رفتاري را بايد در اين دنيا انجام بدهيم كه سعادت ابدي و اخروي ما را تأمين نمايد. چون رابطه دقيق اين عمل من، مثل رابطه علت است براي آن معلولي كه آخرت را برايم درست ميكند و آن آخرت و معاد غيب است بايد خداوند براي من بيان كند كه چه كاري را انجام بده و چه كاري را انجام نده و لذا آنچه را مربوط به اعمال اينچنيني ميشود كه در رابطه با سعادت اخروي است ما بايد سربسته و دربسته از شريعت و دين بگيريم. زيرا بعضي از اموري است از قبيل اختراعات و اكتشافات و... اينها همه مربوط به گذران امور مالي و مادي دنياست، اين نه وظيفه شرع است و نه ما مكلّفيم كه در اين قبيل از موارد تابع شرع باشيم مگر در مسايل كلّي. شما آيا اين توجيه اشخاص مثل گِنون و پروفسور نصر را ميپسنديد؟
محمد هادي معرفت: بله، اتفاقا به همين امر اشاره كردم. گفتم كه احكامي كه براي تنظيم حيات بشر است سه بُعدي است، و بُعد سوم همين است كه عرض كردم. چون خدا ميخواهد با اين عملي كه اينجا انجام ميدهم اين را به آخرت ربط دهد. اين صد در صد مطلب صحيحي است و ما آن را ميپذيريم. اما مسأله بعضي از فقها كه عرض كردم علّتش اين است كه اگر واقعا اين علّت باشد مگر از روز اوّل زنهاي عقيم وجود نداشتند. چرا پس شارع استثنايي براي آنها قائل نشده. همين الآن هم براي عقيم همين حرف را نميزند، اگر اين علّت بود بايستي زن عقيم از اوّل استثناء ميشد حال آنكه نشده. بله بايد زني كه مسلما با او نزديكي نشده استثناء ميشد اما استثنايي نشده است. پس معلوم ميشود كه اين علّت نيست و از روز اول همه فقها ميگويند اين تعليلاتي كه در برخي از بيانات شرع رسيده حكمت است و حكمت لايعمِّم و لا يخصّص. هيچگاه جعل حكم به علت مطرح شده نيست. اين يك به اصطلاح فائدةالحكم يعني يكي از آثار مترتبه حكم شرعي است اما تمام علت نيست. اگر كسي بخواهد اينجور تعليلات را علّت تامه بگيرد، از مشرب فقاهت بيرون رفته است زيرا به آن فقه سنتي كه امام بدان عمل ميكرده است عمل نكرده و لذا ما اين حرفها را امروزه گاهي ميشنويم اينها به نظر ما گاهي بسيار بعيد به نظر ميآيد و اين برخلاف فقه سنتي است ـ كه ما بايستي چون فقه يك علم منقول است و نظري نيست لذا بايد به شكل خودش عمل كنيم زيرا كه علم منقول مثل علم نحو ميماند ـ حال بياييم از حالا بگوييم كلُ فاعلٍ منصوبٌ، اين غلط است چون اينها از علوم منقوله است تا اينكه با پيشرفت علم و فكر بعضي نظريات در آن عوض شود. نه همين است كه هست. هيچيك از قواعد نحوي با پيشرفت تمدّن و فرهنگ قابل تغيير نيست و اين حرفها به نظر ما موردي ندارد.حال يك سئوال كه خيلي جزئي است (از آن جهت كه براي خوانندگان جاي ابهامي باقي نماند) و آن اينكه شما فرموديد قانونگذار نسبت به اين سه مسأله آگاهي دارد، بنابراين شارع ميتواند قانون را وضع كند، در حاليكه ما در قوانين شرعي بعضي از موارد را داريم (البته ما به امور اقتصادي و معاملات كاري نداريم چون خيليها به خود عرف واگذار شده است از روي أحلّالله البيع و امثال اينها...) در باب قصاص عرفيات تأييد شده مثل قضيه ديه قتل همان صد شتر گذشته را شارع تأييد كرده و چيز جديدي قرار نداده. و موارد ديگري هم نقل ميكنند كه شارع مقدس مسايلي كه در ميان عقلا وجود داشته و مورد تأييد بوده روي آن صحّه گذاشته است. يعني آنها را هم بشر وضع كرده و شارع هم بر آنها ايرادي نگرفته بلكه همانها را تأييد كرده است. بشري كه آن روز ميتوانسته آنها را قرار دهد و شارع هم تأييد كرده. امروز ممكن است چيزهايي را به دست آورد كه اگر شارع امروز ميبود، ممكن بود همينها را نيز مورد تأييد قرار دهد. (البته ميخواهم اشكال كاملاً روشن شود) بنابراين همانگونه كه فرموديد بعضي از عمومات قرآن، از نوع قضاياي شخصيه است، ميشود اين مطلب را به احكام نيز سرايت داد؟
محمد هادي معرفت: خير در تشريعات چنين چيزي وجود ندارد [مثلاً عاقله با توجه به شرايط آن روز وضع شده و امروز كه آن روابط قبيلهاي وجود ندارد ديگر اين بحث مطرح نيست] اينها از همان مسايلي است كه ميگويند با پيشرفت تمدّن بايد [احكام نيز[ عوض شود. ما اين حرفها را قبول نداريم چرا؟ چون اين احكام براساس آن روابط است كه قبلاً وجود داشته و حال آنكه آن روابط ديگر نيست اين خيال شماست و اينجور نيست. بعضي احكام را ممكن است شرع از عرف بگيرد يعني بپسندد، چون ملاكهاي شرعپسند در آن وجود دارد يعني ممكن است انسان روي همين دو جنبه آن را اختيار كرده باشد. شرع ممكن است برخي احكام را كه از عرف و عقلاء گرفته، و امضائا وارد شرع كرده اين ممكن است داراي هر سه ملاك بوده باشد منتهي عرف عقلاء با توجه به همان دو ملاك آن را تشريع كردند كه شارع ملاك سوم را هم در آن احراز كرده است لذا آن را امضاء كرده يعني اين مسايل هم در آن بوده منتهي او توجه نداشته. اما معنايش اين نيست كه اختيار را به عرف بدهيم، چونكه شارع برخي از احكام را از عرف گرفته باشد. اين يك فرض است و حال آنكه چنين چيزي هم نيست. يعني در تشريعيات هر آنچه هست اينها از مبدعات خود شرع است و اگر قبل از شرع اسلام بوده (چون در شرايع قبلي هم وجود داشته است) اين شريعت، شريعت ابراهيمي است. يعني شريعتي است كه از پدر انبياء، حضرت ابراهيم آورده شده. و لذا در قرآن نيز اين نكته را تصريح ميكند و ميگويد: «ملتِ ابيكم ابراهيم هُوَ سمّاكمالمسلمين» اين مسأله است كه اصلاً اسلام كه پيغمبر آن را عرضه كرده، ديني است كه حضرت ابراهيم در دو هزار سال پيش آن را مطرح كرده است. اين سخن نص قرآن است و از شريعت ابراهيمي كه بين سنت جاري بوده و اينها دليل نيست بلكه از مخترعات فكر خودشان است كه (قرعه كشي يك شتر و... اينها قصه است) علاوه بر همين مورد ديه، حضرت امير عليهالسلام در اين باره چنين ميفرمايد: اينكه پيغمبر اسلام شتر، گاو و... قرار داد براي اين بود كه مال در جامعه عرب آن روز چيزي غير از اين نبود اما امروزه چون ثروت در قالب نقود است لذا امروزه ديه را از طلا گرفتهاند. يعني اگر حال پيامبر بخواهد ديه تعيين كند بگويد پول بدهيد كه پول ندارند و لذا زمان حضرت امير عليهالسلام همين دراهم و دنانير به عنوان ديه مطرح شد و عقيده شخصي بنده اين است كه آنچه ملاك ديه است همان هزار دينار است لاغير. مابقي بايد روي آن تنظيم شوند و لذا انحصاري به اين شش مورد ندارد و اين شش مورد ـ به جز طلا به عنوان اصل بودن ـ هيچ كدام اصالت ندارند و همه به حساب قيمتشان است و آني كه ملاك اساسي است فقط هزار مثقال طلاي شرعي است.آيا قرآن كريم نسبت به علوم و موضوعات الهي و بشري جامعيت و كليتي دارد و پاسخگوي همه اين مسايل است يا نه؟ و اصولاً در مرحله بعد اگر جواب مثبت است مكانيزم استخراج اين سئوالات از ظواهر قرآن و يا نصوص قرآن و سنت چگونه است؟
سيد ابوالفضل ميرمحمدي: در پاسخ به اين سئوال بايد عرض كنم كه در ابتدا بايد به دليل يا ادلّه طرفدار نظريّه جامعيت قرآن توجه كنيم و دلالت آنها را بررسي نماييم كه از جمله آنها:1. آيه شريفه «لا رطب و لا يابس الّا في كتاب مبين»،1 ميگويند آيه شريفه بطور كنايه دلالت دارد بر اينكه همه چيز در قرآن شريف است از جمله، تمام علوم. اين استدلال در صورتي صحيح به نظر ميرسد كه مقصود از كتاب، قرآن باشد ولي اگر كتاب را غير قرآن دانستيم و گفتيم مقصود از كتاب، كتابي است نزد خداوند كه خداوند چون از آن آگاه است پس به همه چيز آگاه است و در آيات زيادي به اين معنا اشاره شده كه به طور وضوح دلالت دارند بر اينكه نزد خداوند كتابي است محتوي جميع اشيا، يعني در نتيجه خداوند به همه چيز عالم است گر چه كيفيت كتاب و وقوعش نزد خداوند، براي ما معلوم نباشد كه در ذيل بدان اشاره ميشود:
الف ـ «و ما يعزب عن ربّك من مثقال ذرة فيالارض و لا فيالسماء ولا اصغر من ذلك ولا اكبر الّا في كتاب مبين»،2 با توجه به اين بخش از آيه كه ميفرمايد: ما از كارهاي شما آگاهيم و آنها (اعمال و رفتار انسان) در كتابند؛ به خوبي روشن ميشود كه منظور از كتاب در آيه فوق، قرآن نبوده بلكه كتاب ديگري است در نزد خداوند.
ب ـ «قال علمها عند ربّي في كتاب لا يضلّ ربي و لا ينسي»،3 روشن است كتابي كه در نزد خداوند است و از آن غافل نيست، قرآن نيست.
2. «و تفصيلاً لكل شييء و هديً و رحمةً لعلّهم بلقاء ربّهم يؤمنون»،4 آيا ميشود گفت آيه شريفه كه در ارتباط با تورات است دلالت دارد بر اينكه همه چيز در تورات است آيا احدي از يهود و غير يهود چنين ادعايي را مطرح كردهاند؟ يا مقصود از كل شيء (همه چيز) و همه امور، مربوط به هدايت و ارشاد است؛ چنانكه در ذيل آيه نيز چنين آمده است: «تورات را كه فرستاديم بدان جهت است كه به معاد ايمان بياورند» و معلوم است علومي مانند رياضي و امثال آن در ايمان به معاد هيچ تاثيري ندارند.
3. «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي»،5 حقيقةً اكمال دين در اين آيه به چه معنا است؟ آيه بدين معناست كه خداوند در آن روز تمامي علوم را به تعليم مردم در آورد و اگر چنين نميكرد دين كامل نميشد؟ يا منظور اين كه خداوند آنچه را لازمه دين و مجموعه احكام، اخلاق، سياسيات لازم است فرو فرستاد و نيز اشاره است به اعلام ولايت علي عليهالسلام در جريان روز غدير خم توسط پيامبر اسلام كه در «حجةالوداع» صورت پذيرفت كه در نتيجه آن نزول و تعليم احكام و ضمانت بقاء دين كامل گشته است.
4. «ونزّلنا عليكالكتاب تبيانا لكل شييء و هديً و رحمةً و بُشري للمسلمين»،6 اين آيه شريفه بهترين آيهاي است كه ميشود براي جامعيت قرآن كريم به آن استدلال كرد. زيرا، احتمال اينكه منظور از كتاب در آيه فوق غير قرآن باشد منتفي است. با اين وجود نميتوان گفت منظور از تبيان بودن قرآن براي همه چيزها، تبيان همه چيزها و علوم در دنيا است بلكه مقصود كلّيه لوازمي است كه در هدايت و ارشاد مسلمانان به كار ميآيد. چنانكه تعبير «كل شييء» (همه چيز) در عرف ما نيز بكار ميرود و هيچ گاه از آن همه چيز موجود در دنيا و همه علوم نيست بلكه مقصود همه اشيايي است كه كتاب بدان مربوط است يعني تمامي لغت. يا مثلاً اگر گفته شود مشهد مقدس شهر خوبي است و همه چيز دارد مقصود همه چيزهايي است كه مورد نياز ساكنين و زوّار است پس مقصود از اين آيه شريفه: «قرآن بيان كننده همه چيز است» نيز بايد همان اموري باشد كه در هدايت و ارشاد دخالت دارند نه همه چيز دنيا و به نظر ميرسد ذيل آيه «قرآن هدايت و بشارت است براي مسلمانان» مؤيدي بر اين مطلب باشد.
به هر حال هر گاه كسي معتقد به جامعيت قرآن باشد و چون چنين استفادهاي براي مردم عادي، ميسر نيست بايد از راه بطون قرآن باشد كه طبق اخبار مستفيضه، قرآن داراي بطون است و بديهي است استخراج معاني از بطون منحصر به پيامبر اسلام و امامان معصوم عليهمالسلام بوده و در نتيجه با كمال تأسف تحصيل چنين علمي از قرآن كريم در زمان غيبت ميسر نخواهد بود و به دوران حضور اختصاص خواهد يافت و اما علومي از قبيل: احكام، اخلاق، سياسيات اسلامي و... كه در همه اعصار مورد استفاده ميباشند در عصر حضور، نيازمند به امام عصر عليهالسلام بوده و در عصر غيبت نيز اين وظيفه به عهده فقهاي جامعالشرايط ـ كه توسط اخبار زيادي نيابت آنان ثابت شده است ـ واگذار گشته است.
خلاصه: جامعه در هيچ زماني نبايد از فردي كه ولايت امور مسلمين را داراست خالي باشد تا بدين وسيله علوم لازم را به مسلمانان منتقل نمايد. امّا علوم ديگر قابل تحصيل از طريق مقامات الهي نبوده و اين خود مردمند كه بايد در اكتساب علوم بكوشند.
پاورقيها:
6 ـ نحل / آيه 89.
4 ـ انعام / آيه 154.
1 ـ سوره انعام / آيه 59.
2 ـ يونس / آيه 61.
3 ـ طه / آيه 52.
5 ـ مائده /آيه 3.